کد مطلب:312271 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:229

گزارش اول
چون عباس تنهایی امام (ع) را دید، به نزد برادرش آمد و گفت: «یا اخی، هل من رخصة؛ برادرم، اجازه ی جنگ می دهی؟» امام به شدت گریست و گفت: «یا اخی، انت صاحب لوائی و اذا مضیت تفرق عسكری؛ برادرم، تو پرچمدار منی، اگر تو بروی لشكرم از هم می پاشد.» عباس گفت: «قد ضاق صدری و سئمت من الحیاة



[ صفحه 124]



وارید اطلب ثأری من هؤلاء المنافقین؛ دلم گرفته است، از زندگی خسته شده ام و می خواهم از این منافقان انتقام بگیرم.» [1] .

اینك به دو نكته از این گزارش تاریخی اشاره می كنیم:


[1] اللهوف، ص 49؛ الارشاد، ص 269؛ بحارالانوار، ج 45، ص 40؛ عوالم العلوم، ج 17، ص 284.